یادداشت -سامان صابریان: قصه «دی پر از حادثه» شاید از زمانی رنگ خون گرفت که ماجرای ترور دانشمندان هستهای و در راس آنها شهید مسعود علیمحمدی اتفاق افتاد و مصائبی که حواشی آن، دستکمی از متنِ ترور نداشتند؛ از تبعیض عوامل حاکمیتی در برگزاری بزرگداشت برای این استاد آزاده و بیخیالیهای امنیتی که منجر به ترور او شدند تا پروژه مسألهدار ابراهیم حاتمیکیا با عنوان «بادیگارد» که به نظر میرسید فیلمساز در آن سعی دارد این تفکر را به مردم دیکته کند که اگر امثال علیمحمدی ترور شدند، خودشان نخواستند حفاظت شوند!
این در حالی بود که وقتی به عنوان روزنامهنگار پای سخنان همسر شهید نشستم و از او شنیدم که چه به روزگار چنین نیروی ارزشمندی آمد، تازه برایم عیان شد که امثال حاتمیکیا چگونه حتی بر «رد خون» برخی شهدا نیز ماله میکشند.
ماجرای کینه قماش افراطی از علیمحمدی اما، به سال ۸۸ باز میگشت؛ به آن نامه انتقادی اساتید دانشگاه که پس از آن مدام تلاش کردند او را به حاشیه برانند و اگر تمجید رهبری نبود شاید به کل، این استاد شهید را از تاریخ نیز حذف میکردند!
البته این مرز پرگهر، ضربِ چنین اتفاقاتی را کم به خود ندیده اما چگونگی حذف فیزیکی این نیروی ارزشمند از تخلیه عقده افراطیون در پسا شهادتش نیز مهمتر است. روندی که همسر شهید به ما گفته بود. روندی که از بیتوجهی مسئولان رخنه میکرد و در نهایت نیز با متهم کردن شهید گفتند: «فلانی خیالاتی شده است».
شهید را میگفتند! چرا؟! چون بارها اعلام کرده بود که از رژیم اسرائیل تا نیروهای رجوی و … به دنبال او هستند که با تطمیع و تهدید، او را به سمت خود بکشند ولی نتوانستند و ترور نصیبش شد. دانشمند به این عظمت حتی برای مسئولان ارزش یک ریموت در را نداشت و همسر مکرمه شهید میگفت: «روز ترور یکی از مسئولان امر به من گفت، اگر درب خانه شما ریموت داشت، این اتفاق نمیافتاد و دکتر فقط زخمیشده بود! در واکنش خیلی پرخاش کردم و گفتم آیا شما به مسعود گفتید که ریموت بگذارد و نگذاشت؟ آیا مسعود یک میلیون تومان برای شما نمیارزید؟ خودتان میآمدید و میگذاشتید».
همسر شهید از ریشه تهدید نیز سخن گفت که مربوط به سالهای قبل و اوایل دولت نهم بود. همان زمان که علیمحمدی به همراه خانواده، برای زیارت به مکه رفته بود و در آنجا متوجه اقدامات مشکوک و فیلمبرداری اعراب از خود و خانوادهاش شد و زمانی که در تهران موضوع را به مسئولان مربوط توضیح و گزارش داد، پاسخ دادند که «شهید خیالاتی شده است!».
همانگونه که در کمال غفلت، غضنفر رکنآبادی را به عربستان فرستادند و شاهد فاجعه منا شدیم! همان دیپلمات انقلابی که ماجدالماجد سعودی،سفارت ایران در لبنان را منفجر کرد تا ترورش کند ولی موفق نشد و سرانجام با دست خودی، این مهره محور مقاومت به قتلگاه فرستاده شد تا در غائله منا کشته و حتی جنازهاش هم ناقص تحویل خانوادهاش شود!
از اتهام خیالاتی شدن یک دانشمند تا بیخیالی مسئولان اما، یک تفکر فاصله بود و آن «ما خیلی خوبیم» است؛ موضوعی که حتی در داستان حاتمیکیا و بادیگاردش هم به خوبی نمایش داده شد. چرا که مدام تلاش میکرد تا نشان دهد ما خوبیم، کارمان درست است و اگر ایرادی وجود دارد از بقیه است، حتی اگر آن «بقیه»، یک دانشمند هستهای باشد.
چهرههایی مانند مسعود علیمحمدی که دانشمندی حقیقی و استادبزرگ فیزیک کوانتوم بود و به دنبال ایرانی آباد میکوشید، به همین راحتی از این مرز و بوم دریغ شد؛ مردی که از شریعتی تا دانشگاه را با مترو تردد میکرد و حتی یک محافظ نداشت.
با رسیدن ۲۲دی، ۱۴ سال از شهادت او میگذرد و ما ماندیم و کسانیکه با لشکرهای مجهز و محافظ خود را علامه میدانند و قابلمه را بجای اکتشاف علمی به قالب مردم میکنند.
گاهی تعریف شجاعت، قبول اشتباه است که هر شخص، نهاد یا سیستمی میتواند داشته باشد و اعتراف به یک ناکارآمدی، شرافتی بالاتر از توجیه و فرافکنی دارد چرا که دوران حکمرانی رسانههای جمعی و فضای مجازی است و قصهبافی سناریونویسهای مونولوگی نیز توانایی مقابله با روایتگران بیمرز را ندارند.