اختصاصی انطباق- بیتا محسنی: در تاریخ معاصر ایران، کمتر پدیدهای را میتوان یافت که تا این اندازه در همتنیدگی جنسیت، فضا و قانون را آشکار کند. موتورسیکلت، همین ابزار ساده و روزمره، در ایران بدل به میدان برخورد دو جهان شده است: جهان مدرنِ حرکت و جهان سنتیِ کنترل. در کشوری که هنوز مرزهای بدن زن را نه قانون، که عرف تعیین میکند، «زنِ موتورسوار» بیش از آنکه تصویری از آزادی باشد، تصویری از اضطراب جمعی ماست.
داستان موتورسواری زنان در ایران را باید از دوچرخه آغاز کرد. در دهههای آغازین قرن چهاردهم شمسی، دوچرخه برای زنان نمادی از مدرنبودن و رهایی بود، اما همانقدر هم مایه خشم و هراس. در اواخر دهه ۱۳۲۰، نخستین تصاویر زنان دوچرخهسوار در مطبوعات ظاهر شد و با واکنش روحانیون و نهادهای مذهبی روبهرو شد. دوچرخهسواری، در ذهن سنتی جامعه، تلاشی برای نمایانکردن بدن زن در فضا تعبیر میشد و از همانجا، ریشه تابوی حضور زن بر وسایل نقلیه شخصی شکل گرفت.
با ورود موتورسیکلت در دهه ۳۰ و ۴۰، این تابو قویتر شد. موتور نهتنها ابزار حملونقل که نشانه قدرت، سرعت و کنترل بود، ویژگیهایی که با تعاریف جنسیتی سنتی در تضاد قرار داشت. زنان، حتی اگر بخواهند، در فضاهای شهری مجالی برای یادگیری یا رانندگی نیافتند. مدرنیته در ایران، بهجای آنکه برابری بیاورد، فقط شکل تازهای از تفکیک جنسیتی را تثبیت کرد؛ تفکیکی که ابزار مدرن را در انحصار مردان قرار داد. در دهههای بعد، موتور بدل به بخشی از زیست اقتصادی طبقات پایین شد، اما همچنان زن از آن حذف شد. در فرهنگ تصویری و تبلیغی ایران، از سینما تا آگهیهای تجاری، موتور همواره «جسم مردانه» داشت. و این همان نقطهای است که سیر تاریخی تبعیض را به روزگار امروز پیوند میدهد: زن هنوز مسافر است، نه راننده.
قانونی که نمیگوید نه، اما عملش همیشه نه است
در ظاهر، هیچ ماده قانونی در ایران صراحتاً موتورسواری زنان را ممنوع نکرده است. اما تبصره ماده ۲۰ آییننامه راهنمایی و رانندگی که صدور گواهینامه موتورسیکلت را برای «مردان» تعریف میکند، در عمل دهههاست سد نامرئی این مسیر است.
زنان، در نبود نص قانونی شفاف، در وضعیت خاکستری بهسر میبرند: نه مجازند و نه ممنوع. پلیس راهور با استناد به همان تبصره، از صدور گواهینامه خودداری میکند و دستگاه قضایی نیز، هر بار که زنی شکایت کرده، حکم را فردی و غیرقابلتعمیم دانسته است. این سکوتِ قانونی، خطرناکتر از یک ممنوعیت صریح است. در واقع، نظام حقوقی با «ابهام عامدانه» زنان را از چرخه حق حذف کرده است. قانونی که چیزی نمیگوید، دقیقاً همان قانونی است که حذف را طبیعی میکند. در این وضعیت، هر مأمور پلیس، هر اداره راهنمایی، و هر نگاه در خیابان، بدل به قانون میشود. زن در برابر سیستم، در موقعیت فردی مطرود قرار میگیرد. و این در حالی است که موتورسواری زنان در هیچیک از کشورهای اسلامی منطقه – از اندونزی تا ترکیه – ممنوع نیست. ایران در این حوزه، نه تنها در میان کشورهای مدرن، بلکه حتی در میان همسایگان خود نیز استثنا محسوب میشود؛ استثنایی که نه از شریعت، بلکه از ساختار فرهنگی مردسالار برمیخیزد.
جامعهای در دو سرعت؛ از روستا تا شهر
در جنوب ایران، تابو مدتهاست شکسته است. در بوشهر و هرمزگان، زنان سالهاست با موتور در مسیر کار، مزارع، یا رفتوآمدهای روزانه دیده میشوند. نه برای نمایش، نه برای مقاومت؛ برای زندگی. جامعه محلی، با درک نیاز، پذیرش را آموخته است.
اما هرچه از جنوب به سمت مرکز میآییم، مقاومت بیشتر میشود. در تهران، مشهد یا اصفهان، زنِ موتورسوار نه «شهروند»، بلکه «حادثه» است؛ کنشی که هنوز جامعه شهری توان بلعیدنش را ندارد. در شهرهای شمالی خصوصا گیلان، باز موتورسیکلت سواری زنان در خیابان، در نگاه جامعه به شکل عادی و فارغ از جنسیت، چفت و بست شده است. این تضاد جغرافیایی، در واقع نقشه فرهنگی نابرابری در ایران است. جایی که نیاز، پیشروتر از قانون و عرف است. هر جا که کار و بقا مطرح شود، تابو رنگ میبازد؛ اما در فضاهای نمادین شهری، نگاهِ مراقب و کنترلگر همچنان قدرتمند است. از این منظر، زنان موتورسوار، حتی اگر قصد کنشگری نداشته باشند، ناگزیر به کنشگری بدل میشوند. هر حرکتشان در خیابان، بخشی از یک روایت بزرگتر است: روایت بازپسگیری فضا.
۱۴۰۴؛ قانونی که وعدهاش هنوز بر زمین مانده
در سال ۱۴۰۴، بحث صدور گواهینامه برای زنان برای نخستین بار بهطور جدی در دولت و مجلس مطرح شد. نمایندگان از اصلاح تبصره ماده ۲۰ سخن گفتند، معاون پارلمانی ریاستجمهوری وعده بررسی داد، و رسانهها از “آغاز روند قانونیشدن موتورسواری زنان” نوشتند. اما این وعده، مانند بسیاری از وعدههای جنسیتی دیگر، در پیچ بوروکراسی ماند.
هیچ تصمیم نهایی اتخاذ نشد و هیچ دستورالعمل اجرایی صادر نشده است.
آنچه ماند، باز همان سکوت بود. زنان، بار دیگر، بین خطوط خاکستری قانون رها شدند. اما برخلاف گذشته، جامعه این بار در سکوت نماند. در شبکههای اجتماعی، تصاویر زنان موتورسوار از شهرهای مختلف پخش شد؛ زنانی که بیهیچ پلاکی، با شال و کلاه، در خیابانهای شهرشان میرانند. نه برای قانون، بلکه برای عادیسازی. حرکتی خودجوش و بیپروژه، اما عمیقتر از هر جنبش رسمی.
بدن در فضا؛ نبرد نادیدنی جنسیت و قدرت
مسئله موتورسواری زنان، صرفاً مسئلهای حملونقلی نیست؛ مسئله بدن در فضاست. در جامعهای که بدن زن باید در چارچوبهای خاص دیده شود، موتورسیکلت بدل به نقطهای از بحران میشود. بر خلاف خودرو، موتور بدن را پنهان نمیکند. حرکت زن، مستقیم و بیواسطه دیده میشود و همین، نظم بصری و ذهنی جامعه مردسالار را مختل میکند. از این رو، مقاومت علیه موتورسواری زنان در واقع مقاومت علیه «دیدن زن در حرکت» است؛ حرکتی که هم استعاری است و هم واقعی. زنِ موتورسوار، با هر بار چرخیدن لاستیکها، به نظمِ کنترلشده شهر نه میگوید.
در این میان، قانون فقط پوشش این ترس است. در لایه عمیقتر، ما با نزاعی بر سر «حق تصاحب فضا» مواجهیم. از منظر جامعهشناسی بدن، هر نوع مقاومت نسبت به حضور زن در فضاهای عمومی، در نهایت تلاشی برای حفظ انحصار مردانه بر فضاست.
موتورهایی که دیگر خاموش نمیشوند
شاید هنوز قانونی نوشته نشده باشد، اما واقعیت خیابانها چیز دیگری است. زنان در شهرهای کوچک و بزرگ، در جادهها و کوچهها، دیگر منتظر فرمان نیستند. آنها سوار شدهاند، و این سوارشدن، آرام اما برگشتناپذیر است. موتورسواری زنان، تنها خواستهای برای تردد نیست؛ مطالبهای است برای بازتعریف نظم دیدن و بودن. این حرکت آرام، شاید قانونی نداشته باشد، اما قانون آینده را شکل میدهد. و شاید زمانی فرا برسد که صدای موتور زنی در خیابان دیگر خبر نباشد — بخشی از روزمرگی باشد.





















